جدول جو
جدول جو

معنی درنگ کار - جستجوی لغت در جدول جو

درنگ کار
(دِ رَ)
درنگ کننده. بطی ءالعمل. (یادداشت مرحوم دهخدا). آهسته کار. کسی که در آن حال که به انجاح حاجت پردازد آهستگی و سستی ورزد و سپس بماند. (از منتهی الارب، ذیل لثلاث). بطی ٔ. ریّث. زیحنّه. عنّان. لثلاث. لثلاثه. معتام. ملایس. نجیث. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رنگ کار
تصویر رنگ کار
کسی که اتومبیل، صنایع چوبی و امثال آن را رنگ می کند
کنایه از حیله گر، مکار، نیرنگ ساز، فریب دهنده، برای مثال نگه کرد گرسیوز رنگ کار / ز گفت سیاوخش با شهریار (فردوسی۲ - ۶۷۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنگ کاری
تصویر رنگ کاری
شغل و عمل رنگ کار، رنگ کردن در و دیوار یا چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
آنکه دیوارها و در و پنجره ها را رنگ کند. نقاش، مزور. نیرنگ ساز. محیل و چاره ساز:
نگه کردگرسیوز رنگ کار
ز گفت سیاوخش با شهریار.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(لُمْ نَنْ دَ / دِ)
برنج کارنده. آنکه برنج کارد. آنکه شغل و حرفه اش کاشتن برنج باشد، خبث الحدید، قفل و زرفین و دربند، قسمی از آمله و هلیله. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ /کِ دَ / دِ)
که دانه کارد. که دانه کاشتن کار دارد. که دانه در دل خاک نهد رستن را. تخم پاش:
همه خوشه چینند و من دانه کار
همه خانه پرداز و من خانه دار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
شغل و کار رنگ کار. عمل رنگ کار. رجوع به رنگ کار شود، نیرنگ سازی. حیله گری. چاره سازی. رجوع به رنگ کار و رنگ کردن و رنگ ساختن و رنگ در ذیل معنی حیله و نیرنگ شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
نجار. چوب تراش. (ناظم الاطباء). درودگر. درگر. و رجوع به درودگر شود
لغت نامه دهخدا
ازانواع بازی
فرهنگ گویش مازندرانی